دلگیرم از زمانه و...
بعضی وقتها بعدازشنیدن خبری که شاید آن را می دانستی ومنتظرش بودی
آنقدر غمگین می شوی که میخواهی تقصیررا
به گردن همه بیندازی جزمقصراصلی...
وبا همه بحث می کنی تا کمی آرام شوی اما...
هنوز هم که هنوزاست باورش برایم سخت است که آن آدم
آنقدر زود عوض شود...
هنوز هم که هنوزاست یاد این می افتم که قید حرف مردم وبچه های مجموعه را زدم و
چه کارها که نکردم برای...
اما کار از کار گذشته...همه چیز را باید سپرد به کسی دیگر...
پ.ن:مطمئنم با کمک حداقل یکی از دوستان سربه راهش درست میشد اما
اون دوستان دریغ کردند اون کمک رو...حیف،حیف،حیف اون جوون
(عقده ی این حرفا تلنبار شده بود روی دلم...)